بهــارخواب

در نهایت آدم نمی‌نویسد که چیزی بگوید،
بلکه می‌نویسد تا چیزی را نگوید...

کلاغ پَر... گنجیشک پَر... شادی پَر... غصه پَر؟!!!

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۳۷ ق.ظ

وقتی یهو سکوتِ لعنتیِ این خونه رو می شکنم و میگم: "راستیییی بلدی لبت رو به دماغت بچسبونی؟"... بعد یهو هر دو می زنیم زیر خنده و میبینم داریم سعی می کنیم لب بالامونو به نوکِ دماغ مون بچسبونیم....

وقتی که میگم به جونِ خودم اگر جر زنی کنی و ساندویچ رو دقیقا از وسط نصف نکنی و سهم من کوچیک تر یا بزرگتر از سهم خودت بشه، من لب به اون ساندویچ نمی زنم... و تو میخندی میگی دیوونه!!!

آره شاید حواست نباشه اما خوووب می دونی منی که بداهه گو و طنّازِ خوبی نیستم، دارم همه ی زور مو میزنم که رنگ لبخندت پر رنگ تر بشه و اون هاله ی سیاهِ زیر چشمات که هر روز داره بیشتر میشه، رنگ ببازه، رنگ ببازه، رنگ ببازه...

  • ۹۴/۱۱/۰۸
  • خانوم ِ لبخند:)