بهــارخواب

در نهایت آدم نمی‌نویسد که چیزی بگوید،
بلکه می‌نویسد تا چیزی را نگوید...

95- جای خالی -93-92-91-90

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۴۴ ب.ظ

گفته بودم نود و چهار چه سرسختانه و بی رحمانه با هجوم غصه هایش، یک تنه من را از پا درآورد و لبخندهایم را قورت داد؟ گفته بودم اگر غم جوانه‎ای سست و ظریف بود توی دلم، نود و چهار انقدر پای جوانه ی غم هایم آب داد و کود داد که امروز قد کشیده و توی دلم جا نمی‎شود؟ که به ناچار گاهی از گوشه ی چشمم سبز می شود، گاهی هم راهِ گلویم را می بندد. آخ از نود و چهار که اگر پنج، شش روزش را فاکتور بگیرم و عطرِ آن پنج شش روز را توی شیشه نگه دارم تا نپرد، دلم می خواهد باقی روزهایش را از صفحه ی تقویمِ زندگی ام حذف کنم. نود و چهار با اقتدار و با فاصله ی قابل توجهی نسبت به سایر رقبا، دیپلمِ افتخارِ غم انگیزترین روزهای عمرم را به دوش کشید. همانقدر که دلم از دست نود و چهار لعنتی پُر است، از نود و پنجی که هنوز نیامده می ترسم. باشد که نود و پنج دست از تلاش برای ادامه دادنِ روزهای به شدت نفس گیر، بردارد... اگر نفسی هنوز مانده باشد.

سخت است راویِ قصه ی غصه ها بودن و سکوت گاهی مرهم ترین است...


قیصر جانِ امین پور

این بار

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم،

ولی اتفاقا دل به پاییز هم سپرده ایم.

چون گلدان خالی لبِ پنجره،

پُر از خاطراتِ ترک خورده ایم.


: الهی من را به آنچه برایم مقدر کرده ای دلخوش کن..

|نیایش امام سجاد(ع)، دعای 35 صحیفه سجادیه |

  • ۹۴/۱۲/۱۴
  • خانوم ِ لبخند:)