بهــارخواب

در نهایت آدم نمی‌نویسد که چیزی بگوید،
بلکه می‌نویسد تا چیزی را نگوید...

هرشب، تنهایی!

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۴۵ ق.ظ

هرشب حوالیِ وقتی که شب از نیمه گذشته است، پیدایش می‎شود. از صدای خش‎خش جارویش می‌شناسمش. آن موقع از شب انقدر همه در سکوت فرو رفته اند که تقریبا محال است بیاید و متوجهِ آمدنش نشوم مگر اینکه هندزفری را چپانده باشم توی گوشم. گمان می‎کنم چند ماهی است به محله‎ی ما آمده. نفرِ قبلی آواز نمی‎خواند. شاید هم بلد نبود بخواند اصلا. اما نفر جدید انگار چند واحد آواز پاس کرده است.

چهره‎اش را ندیده‎ام اما به صدایش می‎خورد سی و چندساله باشد. شب‎ها وقتی جسمم توی تختخواب و فکرم هزارجای دیگر است، صدای آوازش من را به خودم می آورد. بعضی شب ها محزون می‎ خواند و آرام. انگار زیر لب مویه می‎ کند و چشمش که به نورِ اتاقِ شب‎ های روشنم می‎افتد صدایش را آرام تر می‎کند. گاهی اوقات هم فکر می کنم به زبانی می خواند که من نمیفهممش اما احساس عجیب خوبی را در من زنده می‎کند.

دیشب هم داشت می‎خواند. گوش هایم را تیز کردم تا کلماتش را به خاطر بسپارم. با صدای خش‎دار گرفته‎ای که اثری از شادی تویش پیدا نمی‎شد داشت می‎خواند:

" غم و غصه تو دلم نشسته

شیشه عشق دلم رو شکسته"

بعد خش خش جارویش از صدایش پیشی گرفت و دور شد.

دلم می‎خواست دو تا استکان چای بریزم و در خانه را باز کنم و صدایش بزنم تا قدری روی پله ی درِ حیاط خانه مان بشیند. قند را بزنیم توی چای و چای را تا آخرین قطره هورت بکشیم. او بگوید چه کسی شیشه ی عشق دلش را شکسته است که این حجم از اندوه در صدایش جا خوش کرده است. من هم بگویم چرا شب ها خوابم نمی برد و کارم از شمردن گوسفندها گذشته است. بعدش او برود بقیه ی کوچه را تا پایان شیفت‎اش جارو بزند، من هم برگردم به رختخواب و پتو را بکشم روی کله‎ام و دیگر به هیچ چیز فکر نکنم.


  • ۹۵/۰۷/۳۰
  • خانوم ِ لبخند:)

نظرات (۸)

  • ɐɹɐɓol •_•
  • حتما این کار رو بکن :دی
    پاسخ:
    چشم :)))
    سلام
    سردر وبلاگتون خیلی خوب شده :)

    غمو غصه توی قلبوم لونه کرده ای خدا دلُم پره درده نمیسازه با مو دنیا
    پاسخ:
    سلامممم:)
    خوبی از خودتونه، ممنون :)

    إلهی غم هیچوقت لونه نکنه جایی...
  • بانوی آذری
  • بسیار زیبا بود خانوم لبخند ... اینجا شبا هیچ صدایی نمیاد ... فقط این همسایه جدیدمان گاهی عربده می کشد :))
    پاسخ:
    ممنون عزیزم. لطف داری:)
    امان از همسایه وقت نشناس:)))
    شب وقت هرچی باشه، وقت عربده نیست دیگه:))
    چقدر دلم میخواد بشینم پای حرف رفتگرا :(
    پاسخ:
    فکر کنم حرف برا گفتن زیاد داشته باشن ثریا : )
    شما فرض کن ما همگی رفتگر شهرداری، حالا برو یه سینی چای بیار بگو چرا شبا خوابت نمیبره؟
    راستی سلام.


    پاسخ:
    سلام خانوم : ) کجا بودی نبودی این همه مدت...
    من هرچندوقت یه بار، میرم سراغ کامنتای قدیمی، بعضی اسما رو می بینم میگم چه حیف که دیگه نیستن... خوشحالم کردی که باز دیدمت اینجا : )

    بیخوابیم شرح هزار و یک شب داره، تو کامنت جا نمیشه ولی ممنون که گوشِت با منه : )
    پروفایل و خوندم، آدم جالبی هستی:)))
    پاسخ:
    جالب؟:)))
    ممنون خلاصه : )
    خوشحالم به دو دلیل:اول اینکه در نبودنمان هم یادی از ما کردی،سپاس
    دوم اینکه خوشحالم که با دیدنم خوشحال شدى،اینم شکر.
    اگر شد،فرصتش پیش اومد ما رو هم در دعاهات،رازو و نیازات،زیر باران،....با 
    دل پاکت یاد کن.

    ان شاءالله که زندگی به کامت باشه دوست عزیز
    پاسخ:
    وقتی وبلاگ میشه بخشی از سال های زندگیم...خواننده هاش هم مطمئنا جا دارن توی زندگیم : )
    ممنونممم... دعا می کنم از صمیم قلبم...برا منم دعا کنید..

    مچکرم دوست جان. الهی تو زندگی هیچکسی نشونی از از غم های پایدار نباشه..برای تو هم : )
    آخی نازی:(
    انشاءالله دلش خوش بشه و دیگه محزون نخونه تا شبا با صدای "ای یار مبارک بادا" (شاد ترین ترانه ای که الان تو ذهنم اومد):دی لبخند روی لب تو هم بیاد عزیزم
    پاسخ:
    اگه شاد بخونه حتما می نویسم..منم دلم می خواد شاد بخونه : )
    ممنون جانا :*
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی