بهــارخواب

در نهایت آدم نمی‌نویسد که چیزی بگوید،
بلکه می‌نویسد تا چیزی را نگوید...

این روزها و دقیقه‌ها و ثانیه‌ها مثل آبی که توی مُشتم گرفته باشم از لابه‌لای انگشتانم چکه می‌کند و هرچه مشتم را محکم‌تر می‌کنم و انگشتانم را بیشتر به هم می‌چسبانم تاثیری در آهسته‌تر فرو ریختن آب از درون مشت کوچکم ندارد. دست‌هایم اگر بزرگ‌تر بودند، آب بیشتری توی مُشتم جا می‌شد اما نیستند. خیلی چیزها در دنیا وجود دارد که آن‌طور که باید باشند نیستند. دست‌های من هم.

  • خانوم ِ لبخند:)