بهــارخواب

در نهایت آدم نمی‌نویسد که چیزی بگوید،
بلکه می‌نویسد تا چیزی را نگوید...

دویدن ثانیه‌های عمرم را وقتی فهمیدم که بزرگ شدن دیگر قد کشیدن نبود و قد شلوارم کوتاه نشد، دلم برای چیپس و پفک‌های توی سوپرمارکت غش و ضعف نکرد، آرشیو وبلاگم هی قد کشید اما نوشته‌هایم آب رفت؛ کوتاه‌تر شد، تکیده‌تر...! وقتی که عکس کانتکت‌های گوشی از تک نفره به دونفره تغییر کرد و سه نفره شدن‌ها و آن دست و پاهای کپلی سر و کله‌اشان پیدا شد. وقتی از شیرجه زدن در قسمت عمیق استخر ترسیدم. وقتی که دل بریدم...از آدم‌ها از خاطره‌ها از عکس‌ها از ایمیل‌ها. وقتی که دیگر برای ساعتِ نصب شده روی دیوار اتاقم باتری نخریدم و عقربه‌هایش تا به امروز روی یک ربع مانده به یازدهِ شب خواب مانده است. وقتی که دست کشیدم از دوست داشتن و آب از آب تکان نخورد. وقتی پاییز بدون درس و مشق و بوی کتاب و کاغذ خورد توی ذوقم و دلم برای دانشجو بودن، برای هشت صبح‌های بدون صبحانه و حتی غمِ پشتِ درِ کلاس ریاضی مهندسی ماندن، تنگ شد. وقتی زمستان دیگر شبیه زمستانِ عکس‌های آلبوم، برفی و سپید و پُرخاطره نبود و بوی پوست پرتقال و نارنگی روی بخاری نمی‌داد. وقتی که دیگر بیست و چهارم هیچ دی ماهی، بیست و چهار ساله نخواهم شد!




پ.ن: ممنون از محبتت که برای ح جیمی نوشتی مهردخت نازنینم. کلماتت به من جون تازه داده : )


  • خانوم ِ لبخند:)

نظرات (۱۵)

وقتی چقدر تولد انقدر تلخ می شود...
مبارک باشد :)
پاسخ:
در دایره قسمت، اوضاع چنین باشد...
ممنون از محبتت : )
تولدتون مبارک :)
به زندگی لبخند بزنید! روزی میرسه که حسرت سن الآنتونو میخورید!
پاسخ:
خیلی ممنونم عزیزم : )
ما به زندگی لبخند می زنیم، امیدوارم اون لااقل دست از اخم برداره : )
  • مـــیـــچـــکـــا بانو
  • تولدت مبارک عزیزم :* 

    من برات کلی آرزوی خوب می‌کنم و ایمان دارم آرزوها روزی برآورده میشن :)

    پاسخ:
    ممنون میچکای عزیزم:*)

    ممنونم از آرزوهای خوبت... من به ایمانِ دوستام ایمان دارم : )
    دوست دارم روزهای روشن برای تو هم دست تکون بدن : )
  • بانوی آب
  • تولدت مبارک بچه جان(این بغل، یه ذره هم بوس)
    بسه دیگه هندیش نکنیم. برو شمع ها رو فوت که صد سال زنده باشی.
    من از تفلد مفلد خوشم نمی اید، ولی شوما سعی کن لذت ببری،
    این یک دستور است، سرپیچی از فرمان به هر دلیل حسابی و ناحسابی
    اشد مجازات را در پی دارد.
    راستی سلام بچه جان.
    پاسخ:
    ممنون بانوی آب :*
    حرف بزرگترو باید گوش کرد و گفت چشم :))
    من غلط بکنم بخوام سرپیچی کنم. فقط کاش بیشتر بغلم کنی :))
    راستی خیلی سلام. دلم برات تنگ شده بود. خیلی
    خوش بین باش به این که هنوز فرصت هست :)) 
    گذشته ها که خاطره شد و رفت 
    پاسخ:
    بدبین نیستم مریم :)) فقط یکم زیادی واقع بین شدم...
    یه چیزایی تو گذشته هست که دلم ازش کَنده نمیشه. ولی باید گذشت بالاخره
    از یه جایی به بعد دیگه تولدت برات لدت بخش نیس:(
    پاسخ:
    آخه از یه جایی به بعد، تولد دیگه بزرگ شدن نیست...
  • مجید صدر
  • وقتی پاییز و کنارت جا گذاشت ...
    پاسخ:
    دوسِت نداشت...
  • یک دختر شیعه
  • وقتی که دیگر 20 ام هیج دی ماهی 20 ساله نخواهم شد: (
    پاسخ:
    هیچی نمی تونه جلوی گذر زمانو بگیره. این ماییم که باید یه کاری کنیم تا از گذشتنش ناراحت نباشیم..
    تولد گذشته ات مبارک : )
  • بانوچـ ـه
  • تولدت مبارک دی ماهی جونم :* (با تاخیر البته :دی)
    پاسخ:
    ممنون ثریا جانم:* عزیز دلی هم ماهی : )
    اصلا همین که آدم میبینه یه سال بیشتر زنده بود خودش خوشحال کنندس. من خیلی خوشحال میشم وقتی می بینم یه سال زنده موندم. انگار میکنم شاخ غولو شکستم که الکی الکی نمردم. همچین حسی دارم روز تولدم من :))
    ضمن عرض تبریک و اینا خلاصه دسشما دردنکنه بازم :))
    پاسخ:
    راستش زندگی خیلی شگفت انگیزه، من بیشتر بابت اینکه هرسال که به عمرم اضافه میشه، تجربه ام بیشتر میشه خوشحالم ولی خب ناراحت اینم میشم که بعضی چیزایی رو از دست دادم که دیگه تو آینده نمیشه تجربه کرد :)
    ممنون آقا :)) چایی ای نون خامه ای چیزی در خدمت باشیم. دهن خشک و خالی که نمیشه بازم :)))
    سلام حانیه خوبی؟ تولّدت بی مقدمه مبارک باشد.چون وقتی نوشته را خواندم گریه کردم برای کلمه ی داغون وقتی ها....کاش برعکس می‌شد..تلخ بود حانیه، امّا چگونه بگویم ناامید نباش اندکی خجالت میکشم.یک دوستی بهم میگفت به هیچ کس امید بیهوده ندهید، امّا باورکن مال من بیهوده نیست..من از ته ته قلبم چیزهایی از خدا برایت نصف شبها میخواهم که اینجا نمی نویسم گوش شیطان کر چون حرفهایم را زود می شنود می سپارم دست همون خالق که خودش شاید این وقتی های تلخی که این پست نوشتی رو به وجود آورده، امیدوارم وقتی های قشنگی را با بهار نازنینت بگذرانی..از این وقتی ها نباشد..امیدوارم روزی چشمم بیفتد به نوشته ای که (ثانیه هایی که بهار روی پاهای خودش ایستاد،...)از این وقتها باشد حانیه...همه ما چیزهایی در یکسال گذشته عمرمان داریم که هیچوقت دیگه نمیشه آینده پیدا کرد.لحظه ی غمگینش اینجاست که با تکرار و بدون اتفاق خاصی گذشته باشد..بازهم تولّدت مبارک باشد منم همین لحظه احساس کردم هرکسی بهت بگه تولّدت مبارک اصلا شاید خوشحال نشوی شاید بگویی کجای تولّد آدم باید مبارک باشد..امیدوارم زندگی جدیدی را آغاز کنی و تولّدت مبارک خیلی خیلی خوشحالت کند و هزاران نفر هم بگویند مبارکا باشد بازهم سیر نشوی...خیلی الهی آمین..حرفها دارم امّا واقعا حس میکنم حس و حرف تو را..بعضی حرفها هم داری حانیه که مطمئنم حتّی اگرم بنویسی واقعا که باید انگونه فهمیده بشوند نمی شوند..امیدوارم فقط او بفهمد حرف دلت را...صمیمانه برایت خانم لبخندی را از خدا میخواهم که خنده اش مصنوعی نباشد..چون غم لعنتی ما را زود پیدا میکند..
    پاسخ:
    سلام یلدا جانم..ممنونم عزیزِ نازنین... ممنونم که از راه دور به یادم هستی و در گوش خدا سفارشمو می کنی دخترجان : )
    قضیه همون کلام قشنگه که میگه یک بهار و تابستان و پاییز و زمستان را دیدی، بعد از آن همه چیز تکراری است...

    برای همین قلب روشن و وسیعته که خیلی دوسِت دارم : )
  • بانوی آب
  • ای بابا چه مدل تولد گرفتن..
     و تبریک گفتن دوستان؟
    ببخشید..ببخشید...به جای کیک خرما میدن؟

    چه وضعشه، دلم گرفت.

    می خوایید بیام بزنم بکشمتون کلن همگی با هم از زندگی خلاص شیدD:

    با همه حضار هستم.مخصوصن شما..آره..آره..شما که وسط مجلس نشتی،روسری بنفشD:
    پاسخ:
    قرار نبود انقدر تراژیک بشه ولی نمیدونم چی شد یهو که اینطوری شد :))
    من با قتل دسته جمعی موافقم، دردش کمتره :دی

    اصلا همش تقصیر منه که دل شمام گرفت :(
    به زودی یه پست جدید جای این پست می نشانیم تا هوا تازه شود : )

    [ بانوی آب را محکم در بغل می فشارد و... :* ]
  • یاسمین پرنده ی سفید
  • همه ی چیزایی که گفتی رو تجربه کردم و می فهمم... جز اون دل تنگی برای درس رو :))
    هیچوقت دلم براش تنگ نشده و نخواهد شد... حداقل نه به این زودی ها :))
    حالا مساله اینه که قلقلکت بدم درست میشی؟ :)))
    پاسخ:
    هم ماهی منی دیگه ^_^
    مدرسه و دانشگاه همیشه یه دریچه رو به تنهاییام بود یاسی، شلوغیش، درس خوندناش، امتحاناش همه و همه اش بهتر از خونه نشینیای این روزام بود. علاوه بر اینکه من هیچوقت زندگی رو بدون درس تصور نکرده بودم! : ))
    من دربست در خدمتم :)))
    دیدی از تولد نوشتن خودت حتی تلخ تر از نوشته ی من شد؟
    ولی باش
    باش و بنویس و زندگی کن
    دنیا برای انسان های پر احساسی چون تو کوچک است
    بیست چهارم دی ماهت مبارک حانیه

    پاسخ:
    میدونی دیدن اسمت بین کامنتا چقدر خوشحالم کرد؟ : )
    نمیدونم خاصیت روزای تولد چیه که یهو یه عالمه غم سرازیر میشه تو دلت...توام حق داشتی.

    دلم برات تنگ شده بود رفیق جان. ممنونم که هنوز اینجا رو می خونی و فراموشم نکردی : )
        سلام حــــــــــــــــــانیه خوبـــــــــــــــــی؟ツ

    فعلا خوب باش حانیه تا بعد...آخر دیر پست میگذاری نگران میشوم..
    پاسخ:
    قربون مرام و معرفتت یلدا : )
    خوبم عزیز دلم... تو خواب زمستونی بودم انگار..
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی