فرنگیس
گربه سیاهه هرشب میآید یک فصل کتک حسابی به این بچه گربهه که دلش به حیاط ما خوش است میزند و میرود. چرا؟ نمیدانیم!! آیا بچه گربهه [بابا اسمش را گذاشته فرنگیس ] جای گربه سیاهه را تنگ کرده است؟ آیا از یک نیموجب گربه کینه به دل گرفته است؟ آیا از این همه شب پریدن به فرنگیس و ناقص کردن یکی از پاهایش هنوز دلش خنک نشده است؟!! آیا فرنگیس هیزم تری به او فروخته است در حالی که طفلی بیش نیست؟
گربه سیاهه عجیب مرا یاد آدمهایی میاندازد که کینهای هستند و تا آخرین نفس، همهی توانشان را میگذارند برای انتقام و زهر چشم گرفتن...یکی نیست زبان گربهها را بلد باشد به این گربه سیاهه بگوید تو که یکبار زدهای فرنگیس را ناقصالعضو کردهای، بس است دیگر هر شب میایی به قصد ریختن ِ خونش که چه؟ تازه وقتهایی که بابا سر میرسد یک دمپایی هم از بابا میخوری که نوش جانت باشد...ول کن برو دیگر، بگذار زخم پای فرنگیس هم خوب شود بلکه بتواند از دیوار بپرد و جانش را بردارد و فرار کند. کینه ی شتری شنیده بودیم کینهی گربهای نه والا !!!
- ۸ نظر
- ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۰۸