بهــارخواب

در نهایت آدم نمی‌نویسد که چیزی بگوید،
بلکه می‌نویسد تا چیزی را نگوید...

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

دنیای بی شعر را تصور کنید. دنیا بدون بوی خاک ِ باران خورده. دنیا بدون ِ لبخند مادر. دنیا بدون نقاشی های بچه های پنج شش ساله. دنیا بدون ِ ریحان کنار ِ چلوکباب. دنیا بدون ِ نرمی پوست نوزاد های تازه بدنیا آمده. دنیا بدون دریاهای شمال و جنوب ِ ایران. دنیا بدون ِ موسیقی آب و گنجشک ها... !

حالا که می شود شعر خواند و گهگاهی عطر ِ خاک باران خوده به دماغ ِ آدم می خورد..حالا که مادر هست و بچه ها هر روز توی مهدکودک ها نقاشی می کشند و مردم هنوز در باغچه هایشان ریحان می کارند و هنوز می شود به نرمی گردن ِ نوزادی بوسه زد...حالا که علی جان ِ صالحی از دریاهای شمال و جنوب و ری را می گوید و هنوز آب وقتی از آبشار ِ آب پری فرو می ریزد موسیقی ریتمیک خودش را حفظ می کند و هر صبح گنجشک‎ها آواز می خوانند، می توان امیدوار بود که زمین هنوز جای زندگی کردن است.





  • خانوم ِ لبخند:)

چه خوب بود اگر جنگ ِ شخصیت های درونم روزی به پایان می رسید و یا حداقل چند تایشان تصمیم می گرفتند به نفع دیگری کناره گیری کنند . مثلا کاش آن دختره ی لجباز که شب ها خواب را از خودش دریغ می کند، از سِمت خودش استعفا می داد و جایش را میداد به همان دختره ی بی دغدغه ی الکی خوش ِ سال های دورم... یا این آقاهه ی اشک های یواشکی و خلوت نشین ِ وجودم ، جایش را با آن پسر بچه ی پر شر و شورم که روی لبه ی جدول راه می رود و بستنی گاز می زند و به موقعش هم جلوی همه میزند زیر گریه، عوض می کرد. کاش آن خانومه که یکریز توی دلم رخت می شوید و معلوم نیست چرا رخت چرک هایش تمامی ندارد، بار و بندلیش را می بست و می رفت پی ِ کارهای بازنشستگی اش و دیگر انقدر نگران ِ اتفاق های قد و نیم قد ِ زندگی نبود... یا آن دانشجوی جوان ِ بی تفاوت که دیگر مدت هاست حوصله ی بحث و جدل ندارد، کمی از دانش آموز وجودم که پای صدم های نمره اش،بی سپر می جنگید، یاد می گرفت و لااقل بابت حق های نگرفته اش از زندگی پا پس نمی کشید...یا این مادربزرگ ِ صبور درونم کمرش را راست می کرد و قیل و قال راه می انداخت و همه چیز را به نفع خودش تمام می کرد...یا این مامان ِ بهار وجودم که انقدر به عشق خوشبین است و به آدم ها امید دارد، به نور..به آب..به سیب.. به لبخند..به گل مریم و یاس ..به نرگس..به هدیه خریدن برای آدم های هرگز نیامده ..به نوشتن برای ماندن...، علاقه دارد کمی عقب نشینی می کرد و کمتر ضربه می خورد.

آنوقت من حاضر بودم پای هر توافقی که به صلح شخصیت های درونم ختم میشد را امضا کنم حتا اگر به نابودی خودم ختم شود.



  • خانوم ِ لبخند:)

نامه های هرگز پست نشده

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۲ ق.ظ

نظری باز به این شوروی تنها کن

دل من دستخوش موج فروپاشی هاست


" مرتضی عابدپور لنگرودی "


گاهی وقت ها انقدر دلم هوایت را می کند که هر شانه ای می بینم، فکر می کنم تویی...دلم می خواهد سرم را روی شانه‎اش بگذارم و بگویم دلم درد می کند. نه از آن دل درد هایی که با چایی نبات خوب می شود و نه از آن دل درد هایی که مامان، نبات داغ درست کند و بگوید رفع سردی می‎کند، بخور...

 دلم یک جور دیگری درد می کند انگار که یک نفر نشسته باشد درونش و چسب زخم هایی را که چسبانده ام با بی رحمی تمام از دیواره ی دلم جدا می کند. یک سوزش عجیبی ست شبیه زخمی که بعد از مدت ها قرار است باز شود و هوا بخورد..آب بخورد.. دلم یک طوری درد می کند که هیچ قرص مسکنی دردش را تسکین نمی دهد. من که می دانم اگر سرم را روی شانه‎ات بگذارم و بگویم دلم درد می کند، تو حرف هایی بلدی که حال گوش ماهی های دلم را خوب می کند..

باور کن که هیچ راه دیگری وجود ندارد.


  • خانوم ِ لبخند:)

این قسمت - عزت ملک خانم

دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ق.ظ

صاحب عکس زیر، سرکار عزت ملک خانم دختر امامقلی میرزای عمادالدوله دولتشاهی هستند که از وقتی با حضرت اعتمادالسلطنه ازدواج کردند به اشرف‎السلطنه معروف شدند.

این خانم نقش بسیار مهمی در بالا بردن سطح فرهنگ و نویسندگی در تاریخ ایران داشتند و همچنین از او به عنوان اولین خبرنگار و عکاس ِ زن ایران  یاد می‎کنند . در فضای خفقان آور آن روزها، در عهد ناصرالدین شاه، یک زن دوشادوش همسرش اعتمادالسلطنه (اولین وزیر انطباعات ایران) کارهایی برای فرهنگ و هنر این مملکت انجام داد که پس از گذشت چندین دهه از درگذشتش اسمش در تاریخ ماندگار مانده است.

او پس از فوت همسرش، کتاب های خطی اعتمادالسلطنه را به موزه ی آستان قدس رضوی اهدا کرد و خودش نیز در 53 سالگی از دنیا رفت.




  • خانوم ِ لبخند:)

تو مرا یاد کنی یا نکنی...

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۳ ق.ظ

به اعتقاد من تلاش برای ماندن در خاطر انسان‎ها، از بیهوده ترین تلاش‎هاست. گاهی آدم میان اشک‎ها و لحظات دعا و حال خوشش، یاد کسی می افتد که ده ها سال از آخرین دیدارش می گذرد...یا حتا تر کسانی را که ندیده است اما یادشان حضور پررنگ تری دارد تا آن‎هایی که در دو قدمی ات نفس می‎کشند..!

مخلص کلام اینکه چه حال خوبیست وقتی بی سفارش، بی حضور، بی هوا، به بهانه ی کوچکی کسی یادت را خوش میدارد...به بوی خاک باران خورده می ماند در غروب ِ خاک گرفته‎ی یک روز بلند ِ تابستانی...


جهان قعر ِ خواب ِ بدی رفته است

به جای جهان هم تو احیاء بگیر...

  • ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۳
  • خانوم ِ لبخند:)

خنده های لب پریده

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۴ ق.ظ

توی ماشین نشسته بودم و شیشه‎ی عقب پایین بود. هوا یکجوری گرم بود که آدم احساس می کرد در شعبه ای از جهنم دارد نفس می کشد. بابا پشت چراغ قرمز توقف کرده بود و من داشتم به چیزهای خوبی فکر نمیکردم!

دسته‎ی گل هایش را از شیشه ی عقب آورده بود توی صورتم. بی هوا ترسیده بودم و چند سانت پریده بودم بالا ... خودش هم ترسیده بود. نگاه مان که به هم افتاد دیگر جایی برای تردید باقی نمانده بود، چشم در چشم هم  انقدر خندیدیم که چراغ سبز شد... من و پسرک گل فروش را می گویم.

چراغ سبز شد و پسرک مثل یک نقطه‎ی لبخندی بین شلوغی ماشین ها و تاریکی شب گم شد...خندیده بود و زمان دست نداده بود که بگوید خانم گل می خری؟! ..خندیده بودم و فرصت نشد بپرسم گل‎هایش شاخه ای چند ؟! اسمش چیست؟ این ساعت از نیمه شب در خیابان چکار می کند؟ بچه ی هشت نه ساله که تا این ساعت از خانه بیرون نمی ماند!!
چراغ راهنما، چه بی موقع سبز شده بود...

  • خانوم ِ لبخند:)

طرح تعویض گوش های فرسوده

چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۶ ق.ظ

برای من صبح از جایی شروع میشود که گنجشک ها پشت پنجره ی اتاقم سمفونی جیک جیک راه می اندازند. به وقت اینجا، چند ساعتی هست که صبح شده و گنجشک ها بیدار شده اند. من هم نشسته ام و با صدای دل انگیز گنجشک ها، اخبار گوشه و کنار جهان را بالا و پایین می کنم.

نوشته اند در گرمای 48 درجه ی سیستان و بلوچستان، چند روز است که مردم زابل و بیست تا از روستاهایش آب ندارند و صدای مردم این گوشه از سرزمین مان به هیچ جایی نمی رسد... خب تا وقتی که آب شرب از آب های دیگر جدا نشوند و فکری برای هدر رفت آب در بخش کشاورزی و صنعت نشود، حالا ما هی بیاییم به کمپین یک قطره آب بپیوندیم و دوش ِ 5 دقیقه ای بگیریم و شیر آب را موقع مسواک زدن ببندیم و ماشین هایمان را با سطل آب و کف بشوییم ، با گوش مسئولینی که سنگین است و متاسفانه صدا را مخابره نمی کند چه می توانیم بکنیم ؟

  • خانوم ِ لبخند:)

مثل باران های بی دلیل

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ

روحیه ی آدم های زیادی شکاک را هیچوقت درک نکرده ام، آدم هایی که به لبخند دیگران شک دارند، پشت محبت ِ دیگران دنبال منظور می گردند و هیچ چیز بی دلیل برایشان معنا نمی شود. این آدم ها همان هایی هستند که هیچوقت نمی توانند کسی را بدون دلیل دوست داشته باشند، و چقدر حیف که لذت بهترین نوع ِ دوست داشتن و به تبع آن بهترین نوع دوست داشته شدن را از دست می دهند.

باور کنید گاهی آدما چون هیچی ندارند برای بخشیدن، لبخند و محبت شون رو نذر ِ بقیه میکنند! به یک چشم دیدن ِ همه کار قشنگی نیست.

  • خانوم ِ لبخند:)