بهــارخواب

در نهایت آدم نمی‌نویسد که چیزی بگوید،
بلکه می‌نویسد تا چیزی را نگوید...

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

سبک‌تر؟

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۴۹ ق.ظ

آدم‌های باهوش و با جسارت را دوست دارم. بارها فکر کردم من اگر جای پری بودم، حاضر می‌شدم سال پنجمِ پزشکی دانشگاه تهران، برگه انصراف را بنویسم؟ به چه قیمتی حاضر بودم رشته و دانشگاهی را که برای بعضی‌ها یک رویای دوردست بیشتر نیست، رها کنم و خودم را پیدا کنم؟

تجربیات شگفت‌انگیز سفرهای پری، مریم، سارا و مهزاد را می‌خوانم و کیف می‌کنم از وجود آدم‌هایی که تابوها را شکسته‌اند و به دنبال پیدا کردن خودشان، دل به دریا زده‌اند. من این آدم‌ها را فرای هر اختلاف عقیده و چارچوب‌های ذهنی، به شدت تحسین می کنم و دوست‌شان دارم. چرا که به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر سفر نکنی و این دخترها، نمردن را انتخاب کرده‌اند. زندگی را... شاد بودن را... تلاش برای سروکله زدن با پدر و مادرهای همیشه نگران را...



آنها را در سایت سبک‌تر بخوانید و سفر ارزان و کم‌خرج را یاد بگیرید.


  • خانوم ِ لبخند:)

چنان که حُسن یوسف نور را ، نوزاد چند روزه شیرِ مادر را، سوزنبان خسته‌ی بعد از بیست و چهار ساعت شیفت سنگین خواب را ، مثل زنِ بارداری که لواشک آلبالو را، مثل تَرَکِ ریز پوست کنارِ ناخن که چسب زخم را، مثل دانش‌آموزی که وسط امتحان دیکته جوهر خودکارش تمام شده، خودکار را...


  • خانوم ِ لبخند:)

خواب بودم که زنگ زده بود. گوشی روی حالت پرواز بود و زنگ نخورده بود. مسیر اصلی‌اش را کج کرده بود و خودش را رسانده بود به خانه. در را که باز کردم دیدم با چترش ایستاده و می‌گوید:" داره برف میادهااا. هرچی زنگ زدم گوشی تو برنداشتی، اومدم خونه بهت بگم پاشو برفو ببین". بعد در خانه را بست و رفت. شال و کلاه کردم و رفتم تو حیاط. روی تخت چوبیِ بهارخواب نشستم و به دانه‌های شش وجهی برف که آرام و بی‌ادعا فرود می‌آمدند چشم دوختم. به این فکر کردم که چند نفر توی این دنیا می‌دانند که من برای برف می‌میرم؟ چند نفر می‌دانند در پاییزی که گذشت و زمستانی که به نیمه رسید، شب‌ها به امید دیدن اولین دانه‌ی برف چندبار در خانه را باز کرده‌ام و در نور زردرنگ تیر چراغ برق، دانه‌های ریز باران را تماشا کرده‌ام که خیال برف شدن نداشتند؟ چند نفر به محض دیدن اولین دانه برف راه‌شان را کج کرده‌اند و خودشان را به من رسانده‌اند تا از خواب بیدارم کنند و بگویند:" داره برف میادهااا". چند نفر بلد بوده‌اند مثل شیره، برف دلم را اینچنین آب کنند؟


  • خانوم ِ لبخند:)