بارونِ بهار نباش
گفتم بارونِ پاییز رو دیدی؟ آروم و مستمر و ریز و پُرپشت میباره... بارونِ پاییز مگه چیزی کم داشت که بارونِ بهار شدی؟
گفتم بارون بهار تُنده...یهوییه...تو خیابون داری راه میری یه دفعه بی مقدمه میاد میزنه سر تا پاتو خیس میکنه. بعدش یه جوری تموم میشه و آسمون آفتاب میشه که اگه کسی ندونه قبلش بارون زده، فکر می کنه از سرخوشیِ زیاد، با لباسات رفتی زیرِ دوشِ حمام و بعدش اومدی وسط خیابون وایسادی... گفتم بارونِ بهار مثل ابراز علاقه کردنِ بعضی آدما میمونه، یهویی وسطِ زندگی آروم و بی هیجانت ظاهر میشن و میان تو رو خیسِ محبتِ خودشون می کنن و وقتی تو داری حیرون و مستون حل میشی توی محبت شون، یه دفعه میرن...انگار که هیچوقت نیومده بودن اصلا...بعدش تو میمونی و لباسای خیس و آدمایی که فکر میکنن خُل شدی... بعدش تو میمونی و زندگی آروم و بی هیجانت که یه چیزیش با زندگی قبلی فرق داره. اونم اینکه دیگه از اومدن بارون بهار خوشحال نمیشی...
- ۱۲ نظر
- ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۳۵