یکی از آرزوهای من این است که در صده ها و قرن های بعدی، هیچ تکنولوژی ای جای خدماتِ پست را نگیرد و هیچ پست خانه ای تعطیل و هیچ پستچی ای بیکار نشود چرا که آنوقت آدم ها قطع به یقین، تجربه ی لذت بخش گرفتن ِ بسته های بالدار و نامه های دستنویس را از دست می دهند.
این بسته دیروز از کیلومترها آنطرف تر بال درآورده بود و با یک لبخند پهن و پر انرژی و یک بغل حرف های خوب رسیده بود به دست من... یادم نمیآمد منتظر بسته ی پستی ای بوده باشم .وقتی با چشم های خوابالو، روی بسته را خواندم ، یک منحنی 270 درجه روی لبم نقش بست...
روی بسته ی پستی نوشته بود برسد به دست ِ مامان ِ بهار : )
وبلاگ نویسی در زندگی من یک اتفاق بود..یک اتفاق خوشایند که شانس ِ رفاقت با دوستانی را به من داد که بهتر از آب روان اند...خب آدم نمیتواند خوشحال نباشد وقتی چنین دوست ِ صاف و خوش ذوقی دارد که گولهی مهربانی است و پاستیل نوشابه ای را به کتاب ها پیوست میکند و یهویی و بی مناسبت، برای آدم هدیه ی لبخندی می فرستد...آدم نمی تواند ذوق نکند و ذوقش را با دیگران به اشتراک نگذارد...
ممنونم آقای بنفش ِ مهربان...بابت لبخندهایی که بی توقع به دیگران میبخشی ، از خدا می خواهم لبخند، مهمان ِ همیشگی خانه ی دلت باشد...
صافی آب مرا یاد تو انداخت رفیق:
تو دلت سبز٬
لبت سرخ٬
چراغت روشن٬
چرخ روزیت همیشه چرخان٬
نفست داغ٬
تنت گرم٬
دعایت بامن!
روزهایت پی هم خوش باشد.