بهــارخواب

در نهایت آدم نمی‌نویسد که چیزی بگوید،
بلکه می‌نویسد تا چیزی را نگوید...

پرواز شماره 214

جمعه, ۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۰ ب.ظ

"پرواز شماره 214" در مانگاه

یادداشت نوزدهم


پس چرا دونه های غم مثل دونه های برف آب نمیشن؟ مثل برگ درختا تو پاییز نمیریزن؟ مثل میوه های تابستونی نمیرسند و ترک برنمیدارند..فقط مثل شکوفه ها تو بهار تکثیر میشن و جوونه میزنن..!

خیلی خیلی شبه! صدای جاروش میاد...راستی چرا رفتگر کوچه ما بازنشسته نمیشه؟ انگار هزارساله هرشب داره کوچه رو جارو می زنه...!

صبح شده! پس چرا پرواز شماره 214 روی باند فرودگاه نمی شینه؟ یعنی میخواد تا کی تو آسمون بمونه؟ چِشِمون به ابرا خشک شد که...! نکنه اون خانوم خوش صداهه یهو دربیاد بگه مسافرای پرواز به شماره 214 به علتِ...به علتِ ... بعد یهویی بغضش پشت میکروفون بترکه!

ظهر شده! دلم هوای جیگرکی احمدآقا رو کرده! هوس پیتزای مخصوصِ سعید! همون پسره رو میگم که مغازه ش سر و تهش رو هم نیم متر بیشتر نمیشد ولی عجب پیتزاهایی میداد دست مردم. دمش گرم...! ظهره هوای غذا زده به کله م ولی چرا گرسنه م نمیشه؟ میرم یه کم قدم بزنم، توی راه میزنم روی شونه ی یه پسربچه میگم آی رفیق تو نمیدونی من چرا گرسنه م نمیشه؟ ظهره که! خورشیدو ببین وسط آسمون! میای بریم جیگرکی احمدآقا؟ میترسه...فکر میکنه دیوونه م. قدماشو کشیده تر برمیداره..دور میشه. انقدر دور که شبیه نقطه میشه!

غروبه! حسابش اینه که دیگه رسیده باشی. چمدوناتو تحویل گرفته باشی! شال گردنت رو دور گردنت سفت کرده باشی! از پشت همون شیشه هه که همه مسافرا واسه همراهاشون دست تکون میدن، برام دست تکون داده باشی! این دسته گل نرگسه رو که از سر چارراه برات خریدمُ دیده باشی و چشمات برق زده باشه!

شبه! هوا ابره. آسمون بنفشه! ارغوانیه..لاجوردیه! چمیدونم اصن هر رنگی که هست مطمئنم آبی نیست! سُرمه ای هم نیست! یادته می گفتی شب که میشه آسمون انگار یه زنه که پیرهن سرمه ای شو تنش میکنه! ستاره هام خال خالای پیرهنشن..! ای بابا شبه که! پس چرا آسمون پیرهن سرمه‎ای خال خالی شو تنش نکرده؟ ینی قهر کرده؟ بعید می دونم .آسمون خیلی دل گنده تر از این حرفاس!

دیگه سر شب نیست! خیلی شبه...آدما روی صندلیا خوابشون برده! منم خوابم برده... مامور گیت میاد محکم میزنه رو شونه م میگه آی آقا جمع کم جل و پلاستو! که چی هر روز هر روز میای میشینی اینجا؟ میگم مسافر دارم...شماره پروازش 214 ئه... الانا دیگه باید برسه! نیشخند میزنه! میگه مگه کوری؟ تابلوی پروازُ نمی بینی؟ تو اصن 214 میبینی تو اینا؟ میگم خودش گفت! خودش گفت با پرواز شماره 214 برمیگرده، خودش گفت غروب نشده راس پاییز برمیگرده الان که دیگه خیلی شبه! مامور گیت عصبانی میشه، میگه یکساله هر روز دارم این چرندیاتت رو میشنوم. میری یا زنگ بزنم حراست فرودگاه؟ میگم میرم! میرم ... ولی ببین تو میدونی چرا دونه های غم مثِ دونه های برف آب نمیشن؟ سرم رو که برمیگردونم، رفته...

هنوز خیلی خیلی شبه، صدای رفتگر محله مون داره میاد. آخ خدایا چرا دست از سرمون برنمیداره این برگ ریزون پاییز...

  • ۹۴/۰۹/۰۶
  • خانوم ِ لبخند:)

نظرات (۹)

شب بود...
پاسخ:
خیلی شب بود...
بقول اخوان:
شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم...


پاسخ:
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده
وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی...


عالیه..
  • فاطیما کیان
  • نوشته ات دلتنگم کرد ...
    پاسخ:
    الهی هیچکس دلتنگ نباشه فاطمه جان...
    قبل از خواندنش با صدای دلنشینت شنیدمش ... نوشته ات سرد بود اما همراهش یکم گرمای زیر پتو رو داشت :))
    پاسخ:
    ممنون زینب جانم لطف داری : )
    هوا سرده آخه... نوشته هام سرده:))
    شب است و ماه بونه میگرد ...
    اخ حانیه جان ...
    پاسخ:
    جان دلم نگین ..
  • یا زینب(س)
  • سلام حانیه جان 
    منم عارفه(آیکون آغوش باز و چشمان گرد با لبخندی تا بناگوش)
     
    خوبی مادر خوبم :) :) ..
    من عاشق نوشته هاتونم یعنیا یه حس خوبی بهم میده که نگو ....
     
    گرچه خاموشیم ولی میخوانیم....

    آخ که با این قلمت دل میبری خانم لبخند جانه من....

    چقدر خوب است آدم دوست وبلاگی اش را انقدر دوست بدارد..
    راستی عزیزجان دوسالی میشه میخونمت فکر کنم ..عخی....

    خیلی دوستت دارم حانیه ی خوبببم ..
    قلمت مستدام
    چشمه ی احساست سرشار از نوشتن.:)

    یاعلی
    پاسخ:
    سلام عزیز دلم..چقدر دلتنگت بودم. کلی خوشحال شدم کامنت تو دیدم : )

    دوست داشتن، فاصله و مجازی نمیفهمه...با دل آدماست. عارفه خوبم:* منم دوست دارم مادر..
    خوب و خوش و سلامت باشی جانا : )
  • یا زینب(س)
  • عارفه:
    و اگر انسانی عاشق گردد....
    حکمش چیست /؟؟
    ایا عشق وادی تباهیست. ؟؟

    همه می گویند عاشق نشو که این راه تباهیست...

    بگو حانیه عشق چیست؟؟؟؟
    پاسخ:
    کی میگه آخر عشق تباهیه؟ اونی که آخرش تباهیه عشق نیست حتما! فریبه...
    عشق یعنی حال دلت خوب باشه : )
  • یا زینب(س)
  • پس حال دلمان خوش است ☺
    پاسخ:
    چه خوب : )
  • کلافه چی!
  • حانیه واقعا خوب بود
    هم نوشتت و هم دکلمه قشنگت
    صدات نشسته بود رو متن
    احساس مبهمی داشتم بعد شنیدنت
    یه مقدار آمیخته با شاید یجور دلتنگی 
    یجور نمیدونم شاید ترس
    دنبال میکنم کانالو
    باز منتظر کارهای دیگه با قلنم نویسا و صدای گرمت هستم . . .

    پاسخ:
    ممنونم که حوصله کردی و گوش دادی رفیق : )
    خودم حس های متناقضی داشتم موقع نوشتن و خوندنش...
    دلتنگی و ترس ازت دور باشه...

    خیلی ممنونم . من بیشتر خوشحال شدم بابت اینکه هنوز میای و ردپایی از خودت اینجا میذاری : )
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">