برای دورهای خیلی خیلی نزدیکِ قلبم
يكشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ
روزی که وارد دنیای وبلاگ نویسی شدم هیچوقت فکر نمیکردم بتونم آدمایی رو پیدا کنم که همراه و همدل و همرازم باشن. دوستایی که با وجود فاصلههای جغرافیایی، خیلی نزدیک تر از اون چیزی هستن که بتونی تصور کنی... انگاری تو کنجِ قلبت، دنجترین جای ممکن رو پیدا کردن و یه خونهی با صفا ساختن... یکی به تعداد کلِ اعضای خانواده کلید درست کرده...یکی اسپند دود کرده ... یکی باغچه رو غرقِ گل کرده...یکی حوضِ وسط خونه رو رنگِ آبی زده و ماهی گلی ها رو تو آب رها کرده...یکی دیوارا رو نقاشی کرده به رنگ اِسمامون...یکی حیاط رو آب و جارو کرده و فرش پهن کرده و سفره انداخته...یکی آش رشته پخته و ریخته توی ظرفای گلِ سرخی...یکی از در با نونِ سنگک تازه وارد شده و به همه لبخند زده...یکی چایِ هل دم کرده و استکانِ کمرباریک چایِ هرکس رو کنارش گذاشته و سفارش کرده تا یخ نکرده و از دهن نیفتاده بخورن...یکی هم دوربینِ آنالوگِ قدیمی رو برداشته و همه رو تو یه قاب جمع کرده و گفته بگین "سیییب"...و این شده اولین سکانس از فیلم زندگی بلاگیا.
یه روز مطمئنم وقتی نشستم روی زمین و دارم موهای بهار و میبافم، نگاهم میفته به رنگ سبز همیشه کمرنگِ روبانی که انتهای موهاش میبندم و بوی نرگس میپیچه توی سرم و دلم خیلی تنگ میشه. یه روز وقتی پشت چراغ قرمز، پلی لیست موزیک، اتفاقی میرسه به اون آهنگِ شاد، چشمام خیس میشه و پشت عینکِ آفتابی هیچکس از قطره های اشکم با خبر نمیشه. یه روز با دیدن عروسک جغدِ بچه ای که تو خیابون میبینم، دلم حتما ضعف میره. مطمئنم یه روز وقتی صدای خودمو می شنوم که اتفاقی توی فیلم های موبایل ضبط شده، خنده م میگیره و حتما دلم می خواد دوباره یه چیزی به یاد اون روزا ضبط کنم و بفرستم برای دوستایی که صداشون بخش مهمی از صداهاییه که دلم نمیخواد هیچوقت از حافظه ی شنیداریم حذف بشه...یه روز اگر زنده باشم، وقتی شمع تولد سی سالگی مو فوت می کنم مطمئنم درست مثلِ روز تولد بیست و سه سالگیم، لبخند و بغضم باز سرِ اول شدن شوخی شون میگیره و من باز به جبر جغرافیایی لعنت می فرستم و زیر لبم زمزمه می کنم ...
تو اون سال ها، زندگی بی شما یه فیلم صامت بود.شما که پیدا شدین، صداش گُل کرد. خنده هاتون زندگی مو زیباتر...خنده هاتون، غصه هامو کم میکرد...
+تمام قد مدیون بودن تان هستم رفقای جاان : )
یه روز مطمئنم وقتی نشستم روی زمین و دارم موهای بهار و میبافم، نگاهم میفته به رنگ سبز همیشه کمرنگِ روبانی که انتهای موهاش میبندم و بوی نرگس میپیچه توی سرم و دلم خیلی تنگ میشه. یه روز وقتی پشت چراغ قرمز، پلی لیست موزیک، اتفاقی میرسه به اون آهنگِ شاد، چشمام خیس میشه و پشت عینکِ آفتابی هیچکس از قطره های اشکم با خبر نمیشه. یه روز با دیدن عروسک جغدِ بچه ای که تو خیابون میبینم، دلم حتما ضعف میره. مطمئنم یه روز وقتی صدای خودمو می شنوم که اتفاقی توی فیلم های موبایل ضبط شده، خنده م میگیره و حتما دلم می خواد دوباره یه چیزی به یاد اون روزا ضبط کنم و بفرستم برای دوستایی که صداشون بخش مهمی از صداهاییه که دلم نمیخواد هیچوقت از حافظه ی شنیداریم حذف بشه...یه روز اگر زنده باشم، وقتی شمع تولد سی سالگی مو فوت می کنم مطمئنم درست مثلِ روز تولد بیست و سه سالگیم، لبخند و بغضم باز سرِ اول شدن شوخی شون میگیره و من باز به جبر جغرافیایی لعنت می فرستم و زیر لبم زمزمه می کنم ...
تو اون سال ها، زندگی بی شما یه فیلم صامت بود.شما که پیدا شدین، صداش گُل کرد. خنده هاتون زندگی مو زیباتر...خنده هاتون، غصه هامو کم میکرد...
+تمام قد مدیون بودن تان هستم رفقای جاان : )
- ۹۴/۱۰/۲۷