مرغِ دلِ غمدیده اگر بال و پری داشت*...
دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۴۶ ق.ظ
- سرم را چسباندم به میله ها و تاریکیِ آن سمتِ میله ها دلم را زد. صدای جیغِ ریزِ دختری هشت نُه ساله را شنیدم که مرتفع ترین وسیلهی شهربازی را سوار شده بود و دلش هری ریخته بود پایین... با کله توی استخرِ توپ شیرجه زده بود و پولهایش را شمرده بود که ببیند چند تا بلیتِ دیگر راه دارد، بخرد. ساندویچ کوکوی سبزیِ اش را تند تند به عشقِ این گاز زده بود که باز بدود برود دور از چشمِ مادرش، روی صندلی های تاب زنجیری بنشیند و باز توی آسمان معلق شود. بی خیالِ اینکه مادرش توی گوشش خوانده بود به زنجیرهای بلندِ تاب، اعتمادی نیست و هر آن ممکن است پاره شود.
- چشمم را از تاریکیِ بی امانِ آن سوی میله ها می دزدم. دیگر صدای دخترک را نمی شنوم. یک جورِ عجیبی دلم آسمان می خواهد. دلم می خواهد روی صندلی های تاب زنجیری بنشینم، بی آنکه فکر کنم مادرِ هشت نُه سالگی هایم هنوز هم به زنجیرهای تاب اعتماد ندارد. بی آنکه دلم ذرهای از پاره شدنِ هیچ زنجیری بلرزد. حیف که آن پارک دیگر دخترِ هشت نُه ساله نداشت. استخر توپ نداشت. هیچ کس ساندویچ کوکوی سبزی گاز نمی زد. فواره هایش خاموش بود. تاب زنجیری نداشت، و اِلا دخترِ بیست و اندی سالهی این سوی میله ها هیچ اِبایی از پاره شدن هیچ زنجیری نداشت.
- بغض را وقتی با آبِ لیمو شیرین قورت میدهی، دهانت دو برابر تلخ می شود. فقط خوبی اش این است که معلوم نمی شود تلخی دهانت از تلخیِ بعد از خوردنِ لیمو بوده یا از بُغضی است که با لیمو قورت داده ای...
*یک لحظه بر این بامِ بلاخیز نمیماند
مرغ دلِ غمدیده اگر بال و پری داشت...
| صادق سرمد |
- چشمم را از تاریکیِ بی امانِ آن سوی میله ها می دزدم. دیگر صدای دخترک را نمی شنوم. یک جورِ عجیبی دلم آسمان می خواهد. دلم می خواهد روی صندلی های تاب زنجیری بنشینم، بی آنکه فکر کنم مادرِ هشت نُه سالگی هایم هنوز هم به زنجیرهای تاب اعتماد ندارد. بی آنکه دلم ذرهای از پاره شدنِ هیچ زنجیری بلرزد. حیف که آن پارک دیگر دخترِ هشت نُه ساله نداشت. استخر توپ نداشت. هیچ کس ساندویچ کوکوی سبزی گاز نمی زد. فواره هایش خاموش بود. تاب زنجیری نداشت، و اِلا دخترِ بیست و اندی سالهی این سوی میله ها هیچ اِبایی از پاره شدن هیچ زنجیری نداشت.
- بغض را وقتی با آبِ لیمو شیرین قورت میدهی، دهانت دو برابر تلخ می شود. فقط خوبی اش این است که معلوم نمی شود تلخی دهانت از تلخیِ بعد از خوردنِ لیمو بوده یا از بُغضی است که با لیمو قورت داده ای...
*یک لحظه بر این بامِ بلاخیز نمیماند
مرغ دلِ غمدیده اگر بال و پری داشت...
| صادق سرمد |
- ۹۴/۱۰/۲۸
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را