طعمِ شیرینِ خیال
سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۴۳ ب.ظ
بوی نم حالم را خوب می کرد. رنگِ سبز حالم را به جا می
آورد. دلم می خواست پنجره ی اتاقم را که باز می کردم، تا چشم کار می کرد
فقط سبز بود و بوی نم باران می پیچید در فضای اتاق و سر مست می شدم از هر
نفسی که توی سینه ام فرو می دادم.... هر روز صندلی ام را می گذاشتم کنجِ
بالکن؛ و هر روز خورشید موقع غروب می افتاد توی استکان چای ام و ذوب میشد.
آنوقت آن را سر می کشیدم و دلم روشن می شد. روشن به همه ی روزهای خوبِ هنوز
نیامده...روشن به همه ی اتفاقاتِ خوبِ در راه مانده...روشن به تمام نامه
هایی که پستچی یک روز بالاخره پیدایمان می کند و به دست مان می رساند؛ درست همان وقتی که هوا بوی لیموی تازه و
بابونه می دهد...روشن
و گرم به حضوری شیرین و اتفاقی...
| عکاسِ عکس: آقای سینا سیاوشان |
- ۹۵/۰۳/۲۵