نفسِ گرمِ رفاقت و معجزهی کلمات اگر نبود، همان سال اول از نوشتن دست شُسته بودم و از بام وبلاگنویسی پریده بودم. اما یقینا یک چیزهایی وجود داشته که 5 سالِ تمام، من را پایبند این خانه و کاشانه کرده است. اینجا کنار سطر به سطر این نوشتهها، گاهی خندیدهام؛ گاهی چایم یخ کرده و دلم گرم شده است و جای پای کلمات خیسش هم هنوز نم دارد!
دلم دنیا دنیا تنگ روزهای دور است و زیاده حرفی نیست؛ جز اینکه من این بچهی پنج سالهی سربههوا را با تمام مخاطبهای خاموش و روشنش دوست دارم. دوستهای خاموش را به اندازهی روشنها و روشنها را به اندازه ی نور، پَرِ چادر مادربزرگ و آبهای دریای جنوب : )
دلم دنیا دنیا تنگ روزهای دور است و زیاده حرفی نیست؛ جز اینکه من این بچهی پنج سالهی سربههوا را با تمام مخاطبهای خاموش و روشنش دوست دارم. دوستهای خاموش را به اندازهی روشنها و روشنها را به اندازه ی نور، پَرِ چادر مادربزرگ و آبهای دریای جنوب : )