بهــارخواب

در نهایت آدم نمی‌نویسد که چیزی بگوید،
بلکه می‌نویسد تا چیزی را نگوید...

کبوتر بچه کرده، کاش بودی و می‌دیدی...

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۱۲ ب.ظ

بدهکاری‌هایم را اینگونه با خودم صاف می‌کنم که صبح‌ وقتی که خورشید هنوز برای کامل آفتابی شدن مردد است، در خنکای هوای بهار توی حیاط چند دور می‌زنم. نسیم می‌وزد توی صورتم، لای موهایم... و پشت پلک‌هایم را قلقلک می‌دهد. آبی پررنگ و بی ادعای آسمانِ دمِ صبح را در حافظه‌ی چشم‌هام ذخیره می‌کنم. ظهر هم با عطر سیر تازه و گوجه و ریحان از خودم پذیرایی می‌کنم. ناهار، تنهایی هم از گلوی آدم پایین میرود فقط قدری سخت‌تر.






  • ۹۶/۰۲/۰۵
  • خانوم ِ لبخند:)

نظرات (۳)

خوشگلِ با سلیقه :*
پاسخ:
لطف داری جانا:*
کجه
پاسخ:
چشماتون کج می بینه ^_^

تکمیلی: حس صاف کردنش نبود :))
هم پارچه کجه هم سینی اما در دوجهت مختلف :))

پاسخ:
پارچ؟؟؟؟ نه آخه پارچ؟ پارچ می‌بینی تو عکس ؟
ولی خب کج بودن سینی و پارچ؟؟؟ از هنرهای عکاس بود :)))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی