نانوایی محله زیاد دور نیست. گاهی عصر یا صبح کیسهی گلگلی پارچهایام را برمیدارم و خودم و خانواده را به نان کنجدی از تنور درآمده مهمان میکنم. کنجد را هم معمولا خودم از خانه میبرم. آقای نانوا دیگر من را خوب به خاطر سپرده است. حتی شاطری هم که نان را پهن میکند و گمان میکنم تا به حال من را از آن دریچهی یک در دوی مستطیلی ندیده است، من را میشناسد. آقای نانوا چندباری سفارش کرده است که با خودم کنجد کمتر بیاورم، چون این مقدار کنجد برای یک نان کوچک زیاد است ولی این روزها دیگر تکرار نمیکند. حالا فهمیده است که از نظر من نان باید پُر کنجد باشد و دلم به کنجدِ کمتر رضا نمیدهد. امروز یک آقای جدید پشت دخل حساب و کتاب نشسته بود که من را نمیشناخت و وقتی پاکت کنجد را از دستم گرفت، گفت: "خانم این کنجد برای یه نون زیادههااا". آقای نانوا بی آن که من را ببیند از پشت تنور فریاد زد که:" نه اشکال نداره"، بعد آقای شاطر پرسید همون خانم کنجدیهاس؟"، خندهام گرفت. تا به حال کسی خانم کنجدی صدایم نزده بود.
خوبه دیگ ، معروف شدی رف : دی