بهــارخواب

در نهایت آدم نمی‌نویسد که چیزی بگوید،
بلکه می‌نویسد تا چیزی را نگوید...

شانزده و شانزده دقیقه

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۱۶ ب.ظ

آن شب که پاهام را گذاشتم روی شن‌های ساحل دریای انزلی و چشم‌هام را بستم؛ آن شب که موج دریا بی‌تاب‌تر از همیشه خودش را نوک انگشتانم می‌رساند و باد خنکِ عجیب تابستانی شالم را به رقص درمی‎آورد، آن شب که ساحل تاریک بود و تنها نوری که در انتهای بی انتهای دریا سوسو می‎زد یک کشتی بود که دور و دورتر می‎شد؛ همان شب دلم تو را بیشتر از همیشه می‌خواست.

در خاطرم مانده که چند قدم بیشتر از دریا فاصله گرفتم و گفتم اگر دوستم داشته باشد خودش را می‌رساند مثل موجی که آن شب هر طور شده خودش را بهم رسانده بود و نگذاشته بود فاصله‌ی بین‎مان احساس شود. چشم‌هام را باز کردم و تعداد دفعاتی را که هرچه من عقب کشیدم، دریا پیش‌دستی کرد و پا به پایم آمد، شمردم. صدایی در درونم می‎خواند که: "اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم...مضی الزمان و قلبی یقول انک آتی*".


*سعدی

  • ۹۶/۱۱/۱۳
  • خانوم ِ لبخند:)

نظرات (۴)

  • فرزانه شین
  • اگرچه دیر بماندم،امید برنگرفتم...(:
    چقدر خوبه سعدی
    و البته متن رو هم خیلی دوست داشتم
    پاسخ:
    سعدی پروردگار عاشقانه هاست : )
    ممنون فرزانه عزیزم :*
    به به
    به سلامتی و میمنت دست به قلم شدی
    میگفتین یه گوسفندی، مرغی، ماهیی، چیزی سر می بریدیم جلو پاتون
    پاسخ:
    قلمم سربالا مونده بود، نمی نوشت. یه نفر هاااا کرد، درست شد. نیازی به قربانی نیست. بودن کافیه : )
    سلام عزیزجانم...خسته نباشی...ان شاءالله سلامت باشی خواهر 🌷❤🌷❤🌷
    پاسخ:
    سلام عزیز دلم ممنونم از محبتت. توام خوب باشی جانم : )
    میدانی دلم شکسته یک ماه است اطلاعات گوشیم حذف شده شماره های دوستانم ...تلگرام هم ندارم خواهر هیچ وقت تلگرام نداشتم میدانی حانیه انصاف هیچ جا یافت نمیشه...یک ماه و چند روز گذشت هیچکدام از دوستانم زنگ نزدند تا شماره شان بیفتد ذخیره کنم...من همیشه به آنها پیام می دادم منت نمی گذارم به خدا رفاقت رسم باید داشته باشد..با اینکه سرم شلوغه دلتنگشان هستم هیچ کدامشان زنگ نزدند 😢😢نگفتند این چرا زنگ نمی زنه شاید بگویی چطور دوستی هستی شماره هایشان یادت رفته؟ باور کن سرم شلوغه امّا دلم تنگ شده مخصوصا برای یکیشان که تهران هست اون یکی ارومیه یکی مشهد...کلی شهر هست...ببخش دلم گرفته بود می دانی نتوانستم بهت بگم دوست داشتم هروقت مادر شدی بگم من سه ساله مادر شدم امّا دوستانم را فراموش نمی کنم..دلم تنگ شده حانیه...آنها چرا اینگونه شدند هیچ کدامشان زنگ نزدند..سلامت باشند...تو راست میگفتی در نامه هایت به دختر نیامده ات بهار که فرق است بین رفیق و دوست....امیدوارم حالشان خوب باشد...ببخش درد ودل کردم..🌷😔😔😔😔😔😔😔😔😔
    پاسخ:
    یلدا جان می دونم چقدر سخته زندگی بدون دوستای واقعی... من روزای زیادی بدون دوست تجربه کردم و از سرم گذشته، حقیقتش اینه به این جا رسیدم که گاهی هر تلاشی برای نگه داشتن دوستیا، بی فایده اس. از دست من و تو کاری برنمیاد بعضی مواقع..
    ای جان دلم تو مادر بودی و من نمی دونستم؟:* امیدوارم عزیز دلت بهترین دوستت باشه تو روزای نزدیک..چقدر خوشحالم میشنوم مامان شدی: )
    تو رفیق قدیمی منی چرا درد دل نکنیم باهم؟ : )

    +آدرس اینستاگرامم که خواسته بودی
    miss_labkhand

    ازت هیچ آدرسی ندارم که پیام برات بذارم.🌷
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی