نامه های هرگز پست نشده
نظری باز به این شوروی تنها کن
دل من دستخوش موج فروپاشی هاست
" مرتضی عابدپور لنگرودی "
گاهی وقت ها انقدر دلم هوایت را می کند که هر شانه ای می بینم، فکر می کنم تویی...دلم می خواهد سرم را روی شانهاش بگذارم و بگویم دلم درد می کند. نه از آن دل درد هایی که با چایی نبات خوب می شود و نه از آن دل درد هایی که مامان، نبات داغ درست کند و بگوید رفع سردی میکند، بخور...
دلم یک جور دیگری درد می کند انگار که یک نفر نشسته باشد درونش و چسب زخم هایی را که چسبانده ام با بی رحمی تمام از دیواره ی دلم جدا می کند. یک سوزش عجیبی ست شبیه زخمی که بعد از مدت ها قرار است باز شود و هوا بخورد..آب بخورد.. دلم یک طوری درد می کند که هیچ قرص مسکنی دردش را تسکین نمی دهد. من که می دانم اگر سرم را روی شانهات بگذارم و بگویم دلم درد می کند، تو حرف هایی بلدی که حال گوش ماهی های دلم را خوب می کند..
باور کن که هیچ راه دیگری وجود ندارد.
- ۱۲ نظر
- ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۲:۲۲