مرغِ دلِ غمدیده اگر بال و پری داشت*...
- چشمم را از تاریکیِ بی امانِ آن سوی میله ها می دزدم. دیگر صدای دخترک را نمی شنوم. یک جورِ عجیبی دلم آسمان می خواهد. دلم می خواهد روی صندلی های تاب زنجیری بنشینم، بی آنکه فکر کنم مادرِ هشت نُه سالگی هایم هنوز هم به زنجیرهای تاب اعتماد ندارد. بی آنکه دلم ذرهای از پاره شدنِ هیچ زنجیری بلرزد. حیف که آن پارک دیگر دخترِ هشت نُه ساله نداشت. استخر توپ نداشت. هیچ کس ساندویچ کوکوی سبزی گاز نمی زد. فواره هایش خاموش بود. تاب زنجیری نداشت، و اِلا دخترِ بیست و اندی سالهی این سوی میله ها هیچ اِبایی از پاره شدن هیچ زنجیری نداشت.
- بغض را وقتی با آبِ لیمو شیرین قورت میدهی، دهانت دو برابر تلخ می شود. فقط خوبی اش این است که معلوم نمی شود تلخی دهانت از تلخیِ بعد از خوردنِ لیمو بوده یا از بُغضی است که با لیمو قورت داده ای...
*یک لحظه بر این بامِ بلاخیز نمیماند
مرغ دلِ غمدیده اگر بال و پری داشت...
| صادق سرمد |
- ۴ نظر
- ۲۸ دی ۹۴ ، ۰۳:۴۶