بهــارخواب

در نهایت آدم نمی‌نویسد که چیزی بگوید،
بلکه می‌نویسد تا چیزی را نگوید...

همه حرفا که آخه گفتنی نیست...

سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۴۵ ق.ظ

قرص نمی‎خوردم. می ترسیدم تهِ گلویم گیر کند و با چند لیوان پر از آب هم پایین نرود. بچه بودم. منطقِ بزرگترها که می گفتنند راهِ گلویت آنقدرها هم که فکر می کنی تنگ نیست، برایم قابلِ قبول نبود. مریض که می شدم، سرما که می خوردم، مامان مجبور بود قرص را با آب حل کند و به خوردم بدهد. دهانم تلخ می شد. زهرمار می شد. تحملِ مزه ی قرصِ حل شده از تحملِ بوی پمادِ ویکسِ مادربزرگ هم سخت تر بود. هرچقدر زبانم را با آب میشستم، مزه اش از یادم نمی رفت؛ ولی ترسم اجازه نمی داد قرصِ درسته را ببلعم.

بزرگتر شدم. باز مریض شده بودم و دیگر دلم نمی خواست مامان قرصِ حل شده را با یک قاشق بریزد توی حلقم. دلم را به دریا زدم. یک قلپ آب خوردم، قرص را دُرُسته انداختم توی دهانم و باقیِ آبِ لیوان را یک نفس سر کشیدم. با کمال تعجب، خفه نشدم. قرص راهِ گلویم را نبست. کامم تلخ نشد. نمُردم. دهانم را جلوی آینه باز کردم تا مطمئن شوم قرص پایین رفته باشد. آآآآ... قرص توی دهانم نبود.

چندین سال گذشت تا بفهمم حرف ها هم مثل قرص ها هستند. بعضی حرف ها هستند که نباید هیچوقت با لب هایت کلمه بشوند! مزمزه کردنشان فقط کامت را تلخ می کند. مزه ی تلخش میانِ پُرز های زبانت گیر می کند و با هیچ اسکاچی پاک نمی شود. بعضی حرف ها هستند که باید دُرُسته و کامل قورت شان بدهی و پُشت بَندش یک لیوان آب سرد بنوشی. بعضی حرف ها باید توی دلت بماند.

با این اوصاف دلِ آدم ها باید جای بزرگی باشد؛ وقتی کلمات به تعدادِ ماهی های اقیانوسِ آرام، از سر و کولش بالا می روند و صدایش درنمی آید. شما تا به حال دیده اید دلِ کسی که همه ی حرف هایش را درسته قورت می دهد، زبان باز کند و از کمبودِ جا شکایت کند؟ صبور تر، عمیق تر، جادار تر، امن تر از دلِ آدم سراغ دارید؟ دمِ خدا گرم با این شیوه ی دل خَلق کردنش.


پ.ن: چقدر راست می گفت آنکه می گفت: "در نهایت آدم نمی نویسد که چیزی بگوید، بلکه می نویسد تا چیزی را نگوید"

  • ۹۵/۰۱/۲۴
  • خانوم ِ لبخند:)

نظرات (۱۲)

عالی بود ممنون
پاسخ:
ممنونم : )
و من هنوزم قرص نمی خورم...
پاسخ:
ولی من دیگه خیلی راحت قرص می خورم...
بیچاره دل...
پاسخ:
شاید بشه گفت مظلوم ترین عضو بدنه...
  • عارفه (بانوی دی ماه)
  • سلام هانیه جانم...   خیلی منتظرنوشته هات تو سال جدید بودما..
    چرا همش باید حقیقتا تلخ زهرماری با:/
  • عارفه (بانوی دی ماه)
  • سلام هانیه جانم...   خیلی منتظرنوشته هات تو سال جدید بودما..
    چرا همش باید حقیقتا تلخ زهرماری باشنو؟؟؟؟:/
    پاسخ:
    سلام عارفه جانم : )
    تو همیشه به من لطف داری...

    شایدم ما هیچوقت حقایق شیرین رو تجربه نکردیم.
  • زینـب خــآنم
  • ولی آدم گاهی اینقد قورت میده حرفاش ُ ک دیگ حس میکنه داره خفه میشه !!! ولی متنت واسم قابل تامل بود ، امیدوارم بتونم عمل کنم ، همین ی عامل اصلی موفقیت توی زندگیه : )
    پاسخ:
    راستش همه ی همه ی حرفا رم نباید قورت داد... زینب بانو : )
    ولی بعضی حرفا رو که نگیم کام خودمون و بقیه رو تلخ نمی کنیم و این کار هم قیمتی داره..به قیمت ریختن توی دلت و صبور تر شدن : )
    آدم دلش به حال دل میسوزه ...
    پاسخ:
    به حالِ صبوریش...
    اگر میشد یه روز درِ دلِ آدما رو باز کرد، میشد فهمید چه دردایی رو تو دل شون قایم کردن و هیچوقت دم نزدن..
    چه عجب حانی جان... دست به قلم شدی :)
    پاسخ:
    نفیس جانم :*)
    قلمه دیگه... گاهی وقتی زیادی سربالا می مونه دیگه شبیه سابق نمیتونه بنویسه ..
    من هنوزم از خوردن قرص میترسم..ولی با کلی صلوات میخورم...

    جمله ی آخر چه خوب بود :)
    پاسخ:
    یه روز باید بشینی ببینی از چیش می ترسی... بعدش مطمئنم خنده ات میگیره و باهاش کنار میای. البته که امیدوارم هیچوقت نیاز نباشه قرص بخوری : )

    نگاری جان : )
    من یادمه نمیتونستم قرص رو قورت بدم اما الآن حرف ها رو خیلی راحت خیلی راحت قورتش میدم فک کنم مقام اول دارم :|
    پاسخ:
    دیگه فکر کنم همه مون در زمینه قورت دادن حرف، با هم مسابقه گذاشتیم :))
  • یاسمین پرنده ی سفید
  • "شما تا به حال دیده اید دلِ کسی که همه ی حرف هایش را درسته قورت می دهد، زبان باز کند و از کمبودِ جا شکایت کند؟"
    بله دیدم :) گنجایش دل خیلی زیاده... اما ظرف صبوری هر آدمی یه ظرفیتی داره :) 
    حکایت ظرف صبر آدما هم مثل اینه : http://whitebird.blog.ir/post/78

    با این خیلی موافق بودم: در نهایت آدم نمی نویسد که چیزی بگوید، بلکه می نویسد تا چیزی را نگوید

    لایک
    پاسخ:
    میدونم یاسی..منظور تو توی اون پست میفهمم و باهات موافقم. ولی توی پست خودم دقیقا منظورم خودِ دل بود. دلی که زبون نداره...

    عزیزم : )
    منم از خفه شدن میترسیدم و طاقتِ تلخی ام نداشتم 
    همیشه قرصارو زیر فرش قائم میکردم !
    پاسخ:
    پس من تنها این ماجرا رو تجربه نکردم... 
    وای اونطوری باید با درد کنار اومد :(
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی